loading...
داستان های باحال
نازنین بازدید : 3 سه شنبه 09 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

سلام بزارید یه داستان درباره ی خودم بهتون بگم

یه روز داشتم برای امتحان می خوندم. که یه دفعه پستچی اومد دم در

گفت که یه نامه برات اومده.نامه رو گرفتم و رفتم تو اتاقم که بخونمش دیدم که خالیه.

بعد رفتم یه دوش بگیرم

بعداز حموم دوستم اومد خونه و باهم بازی کردیم

خیلی خوش گذشت. دوستم که رفت حوصلم سر رفت و رفتم توفکر

زن همسایه اومدو گفت که از بچش نگهداری کنم تا بره تو شهر رو بیاد

بعد بچه شروع به گریه کردن کرد

Emoticon 

منم براش آهنگزدم که برقصه

بعد دیدم که داره واقعا  میرقصهEmoticon

بعداز رقص مامانش رو می خواست که مامانش یه دفعه اومد وبردش.

منم خوشحال شدم که رفتEmoticon  

بعد گرفتم خوابیدم. وقتی بیدار شدم دیدمهمش خواب بود.

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 19